زاهد ومدهوش
ع.امانی ع.امانی

گفتا که چرا مستی؟ گفتم که ز میخواریست

گفتا که چرا اینقدر؟ گفتم که ز ناچاریست

گفتا که چه نا چاری؟ گفتم که مگر کوری

مدهوشی بسی خوشتر از عالم هشیاریست

گفتا که جوابت پس در روز قیامت چیست

گفتم که ازوست کین، چون خون برگم جاریست

دلقت کو و سجاده؟ بر کفر همی مانی

گفتم، که سجاده از بهر ریاکاریست

گفتا که چرا تسبیح بر دست نمیگیری

گفتم که به رگهایم تسبیح، همه جاریست

گفتا که محاسن هم بر روی نداری تو

گفتم که، هر تارش بر چشم فلک خاریست

گفتا که منم زاهد درآی به کیش من

گفتم که ترا دیگر، من را دیگری راهیست

****


September 22nd, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان